روزها عین هم و سریع می گذرند و من هنوز یکذره هم خودم و پیدا نکرده ام. مثل کسی که توی یک رودخونه پرشتاب افتاده و همراه جریان آب داره میره و هنوز سنگی رو پیدا نکرده که بهش بند بشه! هیچ چیزی هم به فکرش نمیرسه چون مبهوت اتفاقیه که داره میفته.
دیروز هوا بارونی و زیبا بود و امروز هوا آفتابی و عالیه.
دیروز بالاخره فرم های کارت L رو با پست فرستادم.
کفگیر مالی شدیدا به ته دیگ خورده و حساب شاهرخ خالیه خالیه! حقوق ماه پیششو هنوز که داره آخر این ماه میشه نداده اند.
از دیشب دارم سعی می کنم که شبها به بردیا شیر ندم. دیشب ساعت 11 و نیم بهش شیر دادم و ساعت دو و نیم که بیدار شد بهش آب دادم و خوابید تا ساعت 6 صبح که دیگه دلم نیومد و بهش دوباره شیر دادم و خوابید تا هشت و نیم. فکر کنم اینجوری خودش هم راحت تره.
با موبایل نمیشه راحت چیزی نوشت چون هم فونت فارسی نداره هم اینکه نمیشه تند تایپ کرد. این چند روزه همه حرفا رو دلم مونده بود. D:
دیروز می خواستم بردیا رو ببرم مرکز کودکان که انقدر بارون میومد و بعدشم آقا خوابید نشد.
فردا انشاالله می خوام ببرمش هلت ویزیتور که وزنش کنند و یکسری سوال کنم در مورد غذاش و این سفیدک های روی ناخن هاش.
البته حتما می گه از دکتر وقت بگیر. یه هر حال باید از دکتر هم وقت بگیرم هم برای خودم ( قرص برای پاپ اسمیر؟) و هم برای بردیا موشونو.
دیروز داشتم فکر می کردم که باید به سلامتی خودم به خاطر بردیا هم شده خیلی اهمیت بدم چون هیچکس مثل مادر نمی تونه به بچه سرویس بده و باید من سلامت باشم که بتونم این کارو بکنم.
حوصله این پیلاتیس رو هم ندارم، ترجیج میدم که ایروبیک انجام بدم ولی خوب سی دی هم ندارم براش. حالا این همه تبلیغ می کنن ولی من اسماشونو یادم نمونده!
دویدن هم بد نیست اگه بتونم برم این پارک نزدیک خونمون یه نیم ساعت هرروز بدوم عالی می شه ، البته مهم اینه که ادامه اش بدم که خیلی مطمثن .... به هر حال باید امتحان کنم یه بارببینم راحت هستم یا نه.
ولی البته شکمم احتیاج به دراز و نشست داره البته همونجا روی چمن تمیزا هم می تونم بکنم. وای خیلی خوب میشه ها! ( شتر جان..! )
اینایی که می نویسم عملا بلند بلند فکر کردنه که خیلی بهش عادت دارم منتها چون کسی نیست که باهاش حرف بزنم می نویسم.
ازروز بعد از مهمونی احساس می کردم همش می خوام با آدمای دیگه حرف بزنم، حیوونی من.
تنها حرکتهایی که تو اون رودخونه هه که گفتم انچام داده ام یکی این مهمونی بود و دومی هم پست کردن مدارک برای L.
برای کار دارم میمیرم، تو موقعیت : کاربیده من کار،کار بده، بیده بیده من کار، کار بیده : ام !
یه چیز ترسناک هم امروز ظهر اتفاق افتاده ولی امیدوارم که خدا به خیر کنه! وقتی می خواستم بیام اینجا بنویسم، لپ تاپم اومد بالا ولی هنگ کرد، وقتی به زور خاموشش کردم، دوباره که روشن کردم مونیتورش نیومد بالا!
در مورد رژیم بگم که چند روزه که تصمیم گرفتم رژیم بگیرم ولی فعلا دارم زیادی می خورم.
برای امروز علی الحساب صبحونه معمولی خوردم ( که یکم زیاده) به علاوه قهوه با دو تا بیسکویت و چند تا نقل که دچارنوستالژی عید ایرانم می کنه.
دلم این روزها حافظ می خواد ، لابد بس که هوا خوبه : خوشا شیراز (لندن؟) و وضع بی مثالش ، خداوندا نگهدار از زوالش
می بینی چقدر پراکنده می نویسم؟
شاید بهتره یه سری قسمت های ثابت درست کنم و توش رو پر کنم و یک سری بخش های متفرقه
بعد هم تمرکز کنم روی اون چیزایی که واقعا می خوام :
بخش ها می تونه :
رژیم
بردیا
کار
ورزش
اجتماعی ؟ ( آ:خه یه جورایی باید خودمو مجبور کنم به یک کارهایی)
هنر
فعلا همین ها خوبه
برای رژیم :
شب شام نخورم، صبحونه کمتر بخورم، ناهاریا سالاد یا 10 تا قاشق برنج همراه با سالاد
برای دو روز اگه تجمل کنم درست میشه
برای ورزش:
امروز اگه شد برم بدوم و. دراز و. نشست و شروع کنم
بردیا:
کتاب بخونم یه کم براش و برای خودم
ببرمش پارک
کار:
توی لینکدین سی ویم رو درست کنم
هنر:
یه نگاهی به کتاب عکاسی ها بندازم و فیلترها، دوربین رو پارک هم می تونم ببرم.
اجتماعی :
؟؟؟؟؟