۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

روز خوش

امروز رفتیم سینما، کونگ فو پاندا 2 رو دیدیم. عااااااالی بود. به من باشه 5 بار دیگه هم بتونم می بینمش.بعد هم یک نهار مردافکن که توسط مامان جان طبخ شده بود خوردیم. از اون نهار ها بود که باید بعدش کنار سفره می خوابیدی D:
ما البته نه کنار سفره بلکه در تخت و بعد از مدتی کلنجار رفتن با بردیا تا خوابش ببره استراحت نمودبم.
خدارو شکر.
حالا که کونگ فو پاندا رو دیدم بیشتر دلم می خواد دانلودش کنم و ببینمش دوباره.
20دقیقه پیش بردیا اولین قدم هاش رو برداشت و دو قدم تنهایی راه رفت، ای جونم قربونش برم.

۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

بارون و تنبلی

مثل سگ و گربه داره بارون می باره. دیروز هم همینطور بود و تو همین بارون بردیا رو بردم هلت ویزیتور که وزنش کنند. وزنش خیلی خوب شده بود خدارو شکر یه نمودار پریده بود بالاتر!
10.80 بود دیروز که می شد تقریبا 11 ماه ویک هفته اش.
موقع برگشتن هم خیس آب شدم ودم خونه اتوبوس هم با من رسید یعنی یک زحمت احمقانه بی خودی به خودم دادم. به هرحال ...
امروز هم بردیا رو نبردم مرکز کودکان چون همش نیم ساعت برنامه داشتن بارون هم می اومد و من هم تنبل بودم!
موقع هایی که بارون اینجوری میاد یاد جیمی می افتم که رفت و بعد خیس برگشت شرکت که صبر کنه تا بارون بند بیاد....

رژیم :
هیچ کار خاصی نکردم. همچنان شبا دارم سریال می خورم.
ورزش :
نکردم
اجتماعی:
فقط مریم و شهرزاد رو تو فیس بوک اضافه کردم.عکس های مریم خیلی عالی بودند.فکر کنم عکس های سعید بود البته.
کار:
هیچی
هنر:
یه کم منوال دوربین رو نگاه کردم و کریتیو مودشو یاد گرفتم همون چیزی بود که لازم داشتم. یه کم عکاسی هم کردم البته خیلی خوب در نیومده.
دیشب انگار خواب ساختمون قدیمی اداره رو می دیدم، یاد زمانی که رفتم سرکار افتاده بودم، چقدر اداره کوچیک بود و چقدر خودم کوچیک و خام بودم، یاد دکتر حجت می افتم که با من مصاحبه کرد و من هم یک جو.اب نیمه تندی که یادم نیست چی بود بهش داده بودم و افتخار هم می کردم. بعد جواهریان گفت که گفته بوده نمی دونم با استعداده ( یا یه چیری تو این مایه ها) ولی جوون ؟ و خامه یا همون خامه ی خالی! اونموقع بهم برخورد ولی خب خیلی درست گفته بود.
الان هم که خیلی در حال پخته شدن نیستم فقط  باد کله ام یه کم خالی شده و بهتر میبینم.
راستی لپ تاپم رسما مرخص شده، شاید از فنش باشه چو.ن اصلا کار نمی کنه.

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

این قافله عمر عجب می گذرد

روزها عین هم و سریع می گذرند و من هنوز یکذره هم خودم و پیدا نکرده ام. مثل کسی که توی یک رودخونه پرشتاب افتاده و همراه جریان آب داره میره و هنوز سنگی رو پیدا نکرده که بهش بند بشه! هیچ چیزی هم به فکرش نمیرسه چون مبهوت اتفاقیه که داره میفته.
دیروز هوا بارونی و زیبا بود و امروز هوا آفتابی و عالیه.
دیروز بالاخره فرم های کارت L رو با پست فرستادم. 
کفگیر مالی شدیدا به ته دیگ خورده و حساب شاهرخ خالیه خالیه! حقوق ماه پیششو هنوز که داره آخر این ماه میشه نداده اند.
از دیشب دارم سعی می کنم که شبها به بردیا شیر ندم. دیشب ساعت 11 و نیم بهش شیر دادم و ساعت دو و نیم که بیدار شد بهش آب دادم و خوابید تا ساعت 6 صبح که دیگه دلم نیومد و بهش دوباره شیر دادم و خوابید تا هشت و نیم. فکر کنم اینجوری خودش هم راحت تره.
با موبایل نمیشه راحت چیزی نوشت چون هم فونت فارسی نداره هم اینکه نمیشه تند تایپ کرد. این چند روزه همه حرفا رو دلم مونده بود. D:
دیروز می خواستم بردیا رو ببرم مرکز کودکان که انقدر بارون میومد و بعدشم آقا خوابید نشد.
فردا انشاالله می خوام ببرمش هلت ویزیتور که وزنش کنند و یکسری سوال کنم در مورد غذاش و این سفیدک های روی ناخن هاش.
البته حتما می گه از دکتر وقت بگیر. یه هر حال باید از دکتر هم وقت بگیرم هم برای خودم ( قرص برای پاپ اسمیر؟) و هم برای بردیا موشونو.
دیروز داشتم فکر می کردم که باید به سلامتی خودم به خاطر بردیا هم شده خیلی اهمیت بدم چون هیچکس مثل مادر نمی تونه به بچه سرویس بده و باید من سلامت باشم که بتونم این کارو بکنم.
حوصله این پیلاتیس رو هم ندارم، ترجیج میدم که ایروبیک انجام بدم ولی خوب سی دی هم ندارم براش. حالا این همه تبلیغ می کنن ولی من اسماشونو یادم نمونده!
دویدن هم بد نیست اگه بتونم برم این پارک نزدیک خونمون یه نیم ساعت هرروز بدوم عالی می شه ، البته مهم اینه که ادامه اش بدم که خیلی مطمثن .... به هر حال باید امتحان کنم یه بارببینم راحت هستم یا نه.
ولی البته شکمم احتیاج به دراز و نشست داره البته همونجا روی چمن تمیزا هم می تونم بکنم. وای خیلی خوب میشه ها! ( شتر جان..! )
اینایی که می نویسم عملا بلند بلند فکر کردنه که خیلی بهش عادت دارم منتها چون کسی نیست که باهاش حرف بزنم می نویسم.
ازروز بعد از مهمونی احساس می کردم همش می خوام با آدمای دیگه حرف بزنم، حیوونی من.
تنها حرکتهایی که تو اون رودخونه هه که گفتم انچام داده ام یکی این مهمونی بود و دومی هم پست کردن مدارک برای L.
برای کار دارم میمیرم، تو موقعیت : کاربیده من کار،کار بده، بیده بیده من کار، کار بیده : ام !
یه چیز ترسناک هم امروز ظهر اتفاق افتاده ولی امیدوارم که خدا به خیر کنه! وقتی می خواستم بیام اینجا بنویسم، لپ تاپم اومد بالا ولی هنگ کرد، وقتی به زور خاموشش کردم، دوباره که روشن کردم مونیتورش نیومد بالا!
در مورد رژیم بگم که چند روزه که تصمیم گرفتم رژیم بگیرم ولی فعلا دارم زیادی می خورم.
برای امروز علی الحساب صبحونه معمولی خوردم ( که یکم زیاده) به علاوه قهوه با دو تا بیسکویت و چند تا نقل که دچارنوستالژی عید ایرانم می کنه.
دلم این روزها حافظ می خواد ، لابد بس که هوا خوبه : خوشا شیراز (لندن؟) و وضع بی مثالش ، خداوندا نگهدار از زوالش
می بینی چقدر پراکنده می نویسم؟
شاید بهتره یه سری قسمت های ثابت درست کنم و توش رو پر کنم و یک سری بخش های متفرقه
بعد هم تمرکز کنم روی اون چیزایی که واقعا می خوام :
بخش ها می تونه :
رژیم 
بردیا
کار
ورزش 
اجتماعی ؟ ( آ:خه یه جورایی باید خودمو مجبور کنم به یک کارهایی)
هنر 
فعلا همین ها خوبه 

برای رژیم :
شب شام نخورم، صبحونه کمتر بخورم، ناهاریا سالاد یا 10 تا قاشق برنج همراه با سالاد
برای دو روز اگه تجمل کنم درست میشه
برای ورزش:
امروز اگه شد برم بدوم و. دراز و. نشست و شروع کنم 
بردیا:
کتاب بخونم یه کم براش و برای خودم
ببرمش پارک
کار:
توی لینکدین سی ویم رو درست کنم 
هنر:
یه نگاهی به کتاب عکاسی ها بندازم و فیلترها، دوربین رو پارک هم می تونم ببرم.
اجتماعی : 

؟؟؟؟؟

۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

دندون درد

جمعه دندون دردم شروع شد و شنبه شب وحشتناك شد طوري كه مي خواستم مهموني رو به هم بزنم.
خدا رو شكر با نذر و نياز ساكت شد و يكشنبه هم مهموني بركزار شد.
خيلي خوب بود و بجه ها حيووني ها كلي كادوي خوب اوردن درست جيزايي كه احتياج داشتم. ليوان و جا ميوه اي و اسباب بازي براي برديا.
شهرزاد امروز ميره ايتاليا خوش به حالش.
ديشب اخر شب هم برديا حيووني بيشونيش خورد به ميز و ورم كرد الان هم يه كم كبوده!
امروز صبح رفتم دكتر براي تست ثبت نام بعد هم رفتم دندون بزشكي كه دكتر كفت حرك كرده ريشه دندونم درست مثل دفعه بيش. الان هم اموكسي سيلين داده كه يكيشو خوردم ولي دندونم باز درد كرفته فعلا.

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

رد سوم

امروز با اصرار مامان رفتيم اون ور شهر.حسابي خسته شديم ولي بد هم نبود. يه بلوز خريدم.
براي دكتر برديا بايد دوباره فردا زنك بزنم.يكشنبه بجه ها رو دعوت كردم ولي هنوز نمي دونم جكار مي خوام بكنم يا جه جيزايي لازم دارم.
اين شاهرخ با بازي جديدش كه إنكار داره با كيبورد و مونيتور كشتي ميكيره شديدا رو اعصابمه!
ديشب و امشب شام سريال خوردم كه احتمالا جاق كننده است.
ديشب با فضولي توي لينكدين فهميدم كه اون جيمز إز سي اي رفته و مت به جاش رفته اونجا! آلبته ظاهرا داره كار بيزينس اناليز ميكنه، هنوز دارم فكر ميكنم هيج إمكان داره بركردم اونجا؟
خدا ميدونه.
سي أر مثل يه زخم كهنه است كه هر إز كاهي قلبمو به درد مياره.
فكر كنم وقتي يك كار ديكه بيدا كنم اين زخم يك كمي درمان بشه.
آلبته زخماي مشابه اين با زمان كم رنك شده اند اين هم حتما ميشه.
 روزها تند و تند ميكذرند و من فقط خوشحالم كه شب يه كم بخوابم :(
خدايا مي خوام برم سر يه كار خوب كمكم كن :)
زودتر.

روز دوم

امروز روز خوبي بود. دكتر ثبت نام كردم، فرم كواهينامه كرفتم،شهرزاد رو تو خيابون ديدم,مركز كودكان رو هم ديدم كه خيلي عالي بود. فقط مونده برديا رو ببرم دكتر براي معاينه هشت ماهكيش! راستي امروز ١٠ ماهش شد،اي جونم!
 زاكتم رو كم كردم ! مي خوام بجه ها رو براي اخر هفته دعوت كنم. ديكه اينكه فونت فارسي ندارم و اين فونت عربي خيلي ضايع است!

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

اولین رد

من  گم شده ام . قبلا هم گم بودم ولی الان بیشتر گم شده ام. بین پوشک، وعده های شیر بچه، و نگهداری از یک موجود دیگه گم شده ام.
مثل یک بطری که با یک پیام کمک به دریا انداخته شده ولی کسی هنوز پیداش  نکرده می مونم . می خوام اینجا بنویسم شاید خودم خودمو پیدا کنم. شاید.
امیدوارم که بتونم مرتب دنبال خودم بگردم چون معمولا زود از این کار خسته می شم. 
راحت ترین کار اینه که کارهایی که میکنم رو بنویسم تا اینجوری بفهمم کجام.
امروز:
هوا عالی بود ولی چون خسته بودم نرفتم بیرون. باید میرفتم از پستخونه فرم برای گواهینامه می گرفتم و دکتر برای ثبت نام خانواده در منطقه جدید.
خوب حداقل اومدم اینجا رو راه انداختم. 
فردا برای دومین بار می خوام بردیا رو ببرم مرکز کودکان که با بچه ها بازی کنه، باید خجالت رو کنار بگذارم تا این موجود نو! به  مشکل کمرویی من دجار نشه شاید خودم هم درمان بشم!
دیروز موهامو کوتاه کردم و خیلی ازاین بابت خوشحالم! این اتفاق بعد از مدتها فکر کردن افتاد، و امیدوارم که از اولین مراحل نو شدن باشه!
Happy New Me !