۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

چهارمین روز سال نو

امروز صبح با کلی غم و غصه برای بیکار بودن و حسرت گذشته بیدار شدم. یه کم ب رو بوس کردم و حالم خوب شد بعد هم به عشق خوردن نون و چایی بعد از دو هفته و نیم رژیم بیخود غصه ها رو فراموش کردم و چسبیدم به لذت های کوچک زندگی!
نیم ساعت بعد دوباره ولو بودم.
با مامان رفتیم مغازه ترکه و کلی پیاده شدم برای مهمونی فردا.
بعد هم ازدا و بعد هم خونه.
نصف فراپاچینو خوردم با یک بیسکویت.
ب خدارو شکر غذاشو خورد و من هم یک دل سیر ماکارونی لمبوندم ( گور پدر هر چی رژیم خره)
خوابیدم تا وقتی که تلفن زنگ زد و مامان خانوم اومد بالا سرم که پاشو داییته ! این چند روزه که پریودم زیاده وقتی از خواب بیدار میشم انگار کامیون بهم زده، له له ام !
برای ب دو تا بستنی آوردم که یکی رو نخورد، اون یکی رو نصفشو لیس زد در نتیجه دو تاشو خودم خوردم ( مینی بود ها!)
یک قهوه خوردم با دو تاشیرینی و یک بیسکویت!
بعد هم پای سریال های ترکی تا اااا شب که دو سه تا تلفن زدیم و زدند و عید مبارکی!
هنوز به عموهای نازنینم زنگ نزدم، همش بی حالم.
ش امشب یک خوراک خوشمزه با ناخنک زدن به مایع لوبیا پلو فردا درست کرد که من هم نصفشو با سالاد خوردم.
اوووه، کی میتونه فرش دستمال بکشه حالا! شاید با دستمال مرطوب ب بکشم تمیز شه ! یا نصیب و یا قسمت !
آرزو می کنم امسال برای  من هم اتفاق های خوب بیفته، کاری، پولی، آه خدایا به ما هم نگاه کن آخه.
نمی کنی ؟ می دونم !
......
.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر