الان سه روزه که تو این مملکت بالاخره تابستون اومده. کل بهارمون که زمستون بود.
خدارو شکر زندگی خوبه، شکایتی نیست فقط این که دیگه اون منی که سی و خورده ای سال زحمت کشیده بود و بوجود اومده بود وجود نداره. این منی که الان هست خودش هم نمی دونه که کیه و چیه. چی دوست داره و چی دوست نداره. از همه مهمتر آرزویی نداره! البته نه اینکه به همشون رسیده بلکه چون به هیچکدومشون نرسیده ولی چون هوا خوبه و بچه دوست داشتنیه و هرکاری می کنه کار پیدا نمی کنه اینجوری شده.
حییونی من!
گرمای هوا یاد تهرانم میندازه. اون هرم گرما، اون همه ترافیکی که به عشق مقصد می کشیدیم. چه مقصد های دلپذیری، کار، دوستان، فامیل، احترام، محبت، کمی هم موفقیت و موقعیت!
حالا اما همه چی آرومه، من چقد خوشحالم!.... آرامش، چاقی، دوری، بیکاری، بیعاری،ه ه ه
نگران بچه تربیت کردنم هم هستم، وقتی آدم خودش گمه چجوری بچشو تربیت کنه ؟ بهش بگه چی خوبه؟
آره همه راهها به رم ختم میشه! باید یک کاری بکنم. میدونم. ولی نمی دونم چه کاری، شاید هرکاری، شاید هیچ کاری .
بچه دوم که یک بار نشد. حالا دوباره تو همون وضعیتم ، فقط سپتامبر بچه جون میره مدرسه، یعنی اون موقع چیزی عوض می شه ؟
یادمه اون موقع که حرف رفتن از ایران بود و اینا، س می گفت آره اگه تو همین ادارتون بمونی ده سال دیگه سه سور به خانوم س ی ( که قشنگ فسیل بود) زدی. حالا اما که اومدم اینجا خیلی زودتر از اون چند سور بهش زدم.
خدایا یعنی تو چی در من می دیدی؟ چرا این همه سرمایه گذاری رو حروم کردی؟
برم ملافه ها رو پهن کنم!
........
خدارو شکر زندگی خوبه، شکایتی نیست فقط این که دیگه اون منی که سی و خورده ای سال زحمت کشیده بود و بوجود اومده بود وجود نداره. این منی که الان هست خودش هم نمی دونه که کیه و چیه. چی دوست داره و چی دوست نداره. از همه مهمتر آرزویی نداره! البته نه اینکه به همشون رسیده بلکه چون به هیچکدومشون نرسیده ولی چون هوا خوبه و بچه دوست داشتنیه و هرکاری می کنه کار پیدا نمی کنه اینجوری شده.
حییونی من!
گرمای هوا یاد تهرانم میندازه. اون هرم گرما، اون همه ترافیکی که به عشق مقصد می کشیدیم. چه مقصد های دلپذیری، کار، دوستان، فامیل، احترام، محبت، کمی هم موفقیت و موقعیت!
حالا اما همه چی آرومه، من چقد خوشحالم!.... آرامش، چاقی، دوری، بیکاری، بیعاری،ه ه ه
نگران بچه تربیت کردنم هم هستم، وقتی آدم خودش گمه چجوری بچشو تربیت کنه ؟ بهش بگه چی خوبه؟
آره همه راهها به رم ختم میشه! باید یک کاری بکنم. میدونم. ولی نمی دونم چه کاری، شاید هرکاری، شاید هیچ کاری .
بچه دوم که یک بار نشد. حالا دوباره تو همون وضعیتم ، فقط سپتامبر بچه جون میره مدرسه، یعنی اون موقع چیزی عوض می شه ؟
یادمه اون موقع که حرف رفتن از ایران بود و اینا، س می گفت آره اگه تو همین ادارتون بمونی ده سال دیگه سه سور به خانوم س ی ( که قشنگ فسیل بود) زدی. حالا اما که اومدم اینجا خیلی زودتر از اون چند سور بهش زدم.
خدایا یعنی تو چی در من می دیدی؟ چرا این همه سرمایه گذاری رو حروم کردی؟
برم ملافه ها رو پهن کنم!
........