۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

زندگی یک زن خانه دار

خب بد نمی گذره!
البته هنوز بهش عادت نکردم و خم و چم کار دستم نیومده دیگه تسلیم شدم و دارم روزها و هفته ها و ماهها رو به سرعت و با بیهودگی کامل می گذرونم. سریال می بینم  که از بیمزگی زندگی خودم نجات پیدا کنم، گاهی هم خودم و جای دوستام که کار دارن می ذارم و یه کم حال می کنممیگم فکر کن اگه من اینجوری بودم... بعد حسرت می خورم، بعدهم افسرده میشم.
چشم اندازی فعلا برای زندگی خودم ندارم، خوشحالیم تو خریدن اسباب بازی و کتاب برای ب خلاصه می شه. یه مدت عشق اکریلیک پیدا کردم و حالم خیلی خوب شده بود ولی از اونجاییکه کلی پول باید برای وسایلش بدم فعلا بی خیال شدم.
اگه بخوام برای تولد م یه چیزی براش بکشم فکر کنم باید بجنبم ولی.
این هفته همش به یللی تللی با م و بچه ها گذشت و هیچ کار مفیدی هم نکردم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

امشب آخر شب قهوه خوردم، حالا خوابم نمی بره!
خیلی فکر میکنم که برم ایران یا نه ؟ همش فکر میکنم که اگه خونه مامان یک آپارتمان تروتمیز نو بود حتما با سر می رفتم ولی با اون پله ها و بچه.... نمی دونم.
کاره هم هست و دوباره منت کشی برای اینکه فلان تبصره و ماده رو لطف کنن برات اعمال کنند!
از اون طرف اینجا هم بد نیست و با گواهینامه و رانندگی خیلی بهتر هم  می تونه بشه.
شیطونه میگه اصلا چه کاریه خودمو به زحمت بندازم، کار خاصی هم که ایران ندارم.
خداوندا یعنی به من کار نمیدی؟
خدایااااا
این برنامه نویسی هم که البته خوب بود خیلی کند پیش میره، حالا کوووو تا من بتونم یک کلمه ناقابلشو تو سی ویم اضافه کنم.
ولی خب خوب چیزی میشه ها!
احساس می کنم دید درستی ندارم تو پیش بینی آینده و انتخاب هایی که می کنم، و اگه مامانم نبود تاحالا احتمالا تلف شده بودم!
مثلا رشته ای که انتخاب کردم، نمی دونم شایدهم چون وسطش ول می کنم ...
ملت الان یک یک دکترا دارن حالا از هر جهنم دره ای که شده ، من رفتم دنبال کار، بیا حالا کار هم از دستم در میره...
خیلی تیریپ ناله ام خودم می دونم. نقطه سرخط دوباره ناله ، هاها!
خیلی دلم می خواست مثل اکثر آدما اون آتیشه رو تو دلم داشتم همون که باعث میشه مغزشون و بکار بندازن و انرژی داشته باشن و حال بکنن از زندگی!
ولی خب من بیشتر در حال آبلوموف بازیم، البته که دیگه بچه داری باعث شده کمترکلا فکر کنم ولی باعث نشده آدم بشم.
با تنی خسته و مغزی که بیچاره در اثر کافئین نمی تونه آروم بگیره اینجا دارم ور میزنم و فردا صبح ساعت 6 مجبورم خسته به خاطر بچه جون بیدارشم.
این تابستون خدا بخواد می خوام چند تا مسافرت خوب بریم تا بچه جون 2 سالش نشده.
فرش خوب هم دلم می خواد.

۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

فردا

فردا ش میره سر کار برای اولین روز. یه کار خوب سرگرم کننده است. البته میتونم درک کنم که چه نگرانیهایی داره ولی مطمئنم که فقط برای شاید یک روز شایدم چند ساعت اول باشه!
خداجونم من هم می خوام برم سرکار.مفید باشم. یاد بگیرم.
البته می تونم برنامه نویسی یاد بگیرم.
نباید دست دست کنم اینو بازهم مثل پوند بشه! آخرش با 2860 خریدم . باورم نمیشه . 3000 پوند ضرر!
فعلا دارم روز به روز زندگی می کنم یه به عبارتی میگذرونم. آینده ای رو متصور نیستم فعلا.
امیدوارم که بتونم دو شنبه آینده گواهینامه امو بگیرم. خدایاااااااااااااااااااا
اقلا یه کم زندگیم عوض میشه.
اوضاع ایرانم که تعریفی نداره و از صبح تا شب آرزو میکنم که خبر خوبی بشه! الهی آمین.

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

چیکار کنم؟

یعنی آرزو میکنم که الان همون زمان پست قبلی بود که پوند 2300 تومن بود! خدایاااااااااااااااااا
من که بیکارم، این هم که از ضرر اینجوری،خدایا یه کمکی کن
ش احتمالا بره سر یک کار خوب! خدارو شکر . ولی زندگی من هم عوض میشه، تنها می شم.
البته مامانم که انشالله میاد برای عید.
بردیا خیلی شیرینی شده عاشقشم.
باید برنامه نویسی یاد بگیرم و یک کار خیلی خوب پیدا کنم.
فعلا مخم تعطیله چون همزمان دارم بفرمایید شام گوش میدم و غصه هام رو فراموش کردم :)

بازم ناله؟ آیا همجمنان امیدوارم که روزی شود گلستان غم مخور؟

بازم احساس نا امیدی دارم، ناله دارم و اینا. البته که بطور آماری! هروقت اینطوریم میام اینجا می نویسم. ولی نه مواقعی هم بوده که کلا فیوز پرونده بودم و اینجا هم نیومدم بنابراین ثبت احوالات و اوضاع زمانه در این مکان یحتمل منحصر به روزهای غمگین با کورسویی امید ویا فشردگی احساسات انباشته شده می باشد.
بیکاری اذیتم می کنه و غمگین میشم. حسودی هم میکنم به خصوص اگه طرف سرکار هم باشه!
از موارد نیک زندگی که کم نیست که خدارو همینجا بابتش شکر میکنم نمی تونم جهت خوشحالی استفاده کنم !
احساس انگل بودن و آویزون بودن به ش می کنم در عین حالی که احساس حماقت و سواری دادن داوطلبانه هم دارم. و احساس حیوونی بودن!
اگه گواهینامه ام رو بگیرم و بتونم تا جیم خودم برم این احساس بدم از بین میره.
از این کاره هم خبری نیست ولی انگار که یک سری تکنیسین می خوان بگیرن و یک کواوردینیتور. شاید فردا به چ گ زنگ بزنم ببینم برای تکنیسین هم می خواد اقدام کنم؟ خیلی ضایع است ولی.
در زندگی همیشه احساس قربانی بودن داشته ام و همش دنبال مقصر و کسی که داره بهم ظلم می کنه گشته ام. خوب تمام این مدت هم شاید خودم داشتم التماس می کردم یکی بیاد به من ظلم کنه که من حیوونی بشم ! اه از این جمله که نوشتم و خودم که گفتمش متنفرم.
خوبه که بدونم ولی از طرفی هم راهی برای حلش ندارم راه آسون البته.
تو این مدت ش پاشو عمل کرد، با ش اول حرف زدم و قرار شد مسائلمونو حل کنیم ، چند روز بعدش سرم داد زد و یکی دو هفته قهر بودیم و گندش جلوی ش و ن هم دراومد چیزی که همیشه ازش فرار می کردم.
بطور کلی ولی می بینم که رفتار ش عوض شده، عکس العمل هاش مثل گذشته ها نیست، طلبکارتره و کمتر کوتاه میاد.
شاید من هم تلخ ترشده ام، بعلاوه اینکه هیچ کدوم چیز خوبی یاد نگرفتیم و نمی کنیم.
به هرحال
پوند به 2300 رسیده از بس دست دست کردم و حالا حتی نمی دونم که بدتر میشه یا نه؟ شاید با همین وضعیت پولم و تبدیل کنم که به معنی کلی ضرره.
دیگه
یعنی خداییش یه چیز خوب این روزها پیش نیومده؟
خب مهمونی ایرانیا بود و ستار هم بود و به بردیا خوش گذشت از بس همه جا دوید و من همش دنبالش دویدم.
خدایا یه خبر خوب فردا به من برسون التماست می کنم .