۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

دلتنگی

امروز یک دفترچه یادداشت رو برداشتم که توش درس های امتحان تئوری رانندگی رو بنویسم که دیدم  توی چند ورقش خاطرات روزهای آخر کار در تی سی ای که ماه 4 حاملگی ام هم بود رو نوشتم. مشخصا یک گپ بزرگ از قبل از اینکه جواب مصاحبه ا م رو بدن تا موقعی که یک کم حالم بهتر شده بود وجود دارد.
کلا که نگاه می کنم می بینم ای بابا انقدرها هم منفی نیستم. شاید هم چون از اینکه واقعیت های تلخ رو برای خودم تکرار کنم یا عریان جلوی چشم خودم بگذارم یا به خودم اعتراف کنم، چه میدونم یکی از اینا، اون موقع هایی که خیلی حالم بده نمی نویسم.
به هرحال یک رد کمرنگی از تردید ها و سردرگمی اون روزها توشون بود.
بگذریم. یک مدتیه که اینجا ننوشتم و دلم برای حرف زدن اونجوری که احتیاج دارم تنگ شده بود.
این مدت اتفاق خاصی نیفتاده به جز اینکه از وقتی که به روز رفتن مامان نزدیک می شم هی دلم براش تنگ می شه و دلم نمی خواد که بره و دلم شور میزنه از اینکه تنها باشم به خاطر کار خونه و بچه! ( ساده اش اینه که احتمالا تنبل شده ام!)
از کار هیچ خبری نیست حتی اونایی که احتمال می دادم که بهم زنگ بزنند مثل اون کار ویندفارم که خیلی هم دور بود!
خدایا، به من یه کار پرپول بده خدایا! که باهاش حال کنم.
این کتاب Parenting from inside out که شادی معرفی کرده خیلی عالیه، البته هنوز توی فصل اولش هستم.
خلاصه اش اینه که باید نکات و گره های حل نشده ای که توی زندگی داشتی و باعث میشه که با بچه ات رفتاری بکنی که خودت هم قربانیش بودی رو پیدا کنی و حل کنی تا اونا رو به بچه ات انتقال ندی. البته من همیشه فکر می کردم که بچه ها شبیه مامان بزرگ هاشون می شن چون که مامان هاشون می خوان بچه هه شبیه خودشون که برعکس مامانشون بودن بشه ولی بچه هه هم اینو برعکس می کنه و عین مامان بزرگش میشه!
مثلا مامان بزرگ من آدم وابسته و یه کم لوس و مامانی بود، بعد مامانم برعکس اون یک آدم مستقل خودرای غد از آب در اومد، بعد در نتیجه چون همه کارارو خودش به دوش می کشید و دستور می داد من آدم وابسته و تنبلی بار اومدم در نتیجه چون من آدم مهربون و تنبلی ام می خوام که بردیا کارهاشو خودش انجام بده ؟ یا اینکه هی می خوام بهش محبت کنم و لوسش کنم ؟ در نتیجه بردیا آدم مستقلی بار میاد؟
این تئوری من یک ساختار کلمات مناسب می خواد ولی از تجربیات مشابه می تونم حدس بزنم که احتمالا همچین تئوری وجود داره در علم . کاش پیداش کنم!
دیگه از خبرها اینکه فردا امتحان تئوری رانندگی دارم که امیدوارم به راحتی پاس بشه.خدایا کمکم کن.
ودیگه اینکه این مدت با شهرزاد 3 دفعه رفتیم جیم که خیلی خوب بود ولی من احساس می کنم که چون رژیم نداشتم نه تنها لاغر نشدم بلکه سفت هم شده ام که لاغر شدن رو سخت تر میکنه ؟
خدایییییییییییییییییییییاااااااااااااااااااااا کااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار می خوام. الااااااااااااااااااااااااااااااان!
یک مورد دیگه که تازگی خیلی داره خودش رو نشون میده وسواس من توی انتخابه که مدام داره بدتر میشه. این اواخر سر انتخاب کالسکه بردیا، فنجون قهوه خوری، جارو برقی و کفش بریا، خیلی خرابکاری کردم.
البته نا گفته نماند که کفش بردیا، جاروبرقی و کالسکه رو آنلاین سفارش دادم که نتیجه می گیریم که دیگه چیزای اینجوری رو آنلاین نخرم.
کالسکه از کیدیکر سفارش دادم با چند ساعت کلنجار با خودم و بقیه سر رنگش که آخربا بازی با بردیا نتیحه گرفتییم که از سبز خوشش میاد، دو دقیقه بعد از اینکه سفارش دادم پشیمون شدم که چرا قرمز نگرفتم، وقتی هم که رسید خوشم نیومد از رنگش چون خیل جیغ بود و فکر کردم که خیلی براقه توی خیابون، خیلی هم به نظرم بزرگ اومد، بعد 20 پوند پول پست دادیم و پسش دادیم و از مادرکر یه کالسکه که همه چیزش خوب معمولیه ولی الان باز فکر میکنم که اون قبلیه جنسش بهتر بود و خوشگل تر بود و پتو هم داشت، البته که هنوز هم رنگ اون قبلیا به دلم نمی شینه ولی موندم که ببرم پس بدم اینو و قرمز قبلیو بگیرم!
خلاصه یک جورایی هرچی بالا پایین بیشتر می کنم برای خریدن چیزی بعدش همه چی غلط در میاد. فکر کنم باید به دلم رجوع کنم تو این جور موارد و سخت نگیرم. آره !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر