امشب آخر شب قهوه خوردم، حالا خوابم نمی بره!
خیلی فکر میکنم که برم ایران یا نه ؟ همش فکر میکنم که اگه خونه مامان یک آپارتمان تروتمیز نو بود حتما با سر می رفتم ولی با اون پله ها و بچه.... نمی دونم.
کاره هم هست و دوباره منت کشی برای اینکه فلان تبصره و ماده رو لطف کنن برات اعمال کنند!
از اون طرف اینجا هم بد نیست و با گواهینامه و رانندگی خیلی بهتر هم می تونه بشه.
شیطونه میگه اصلا چه کاریه خودمو به زحمت بندازم، کار خاصی هم که ایران ندارم.
خداوندا یعنی به من کار نمیدی؟
خدایااااا
این برنامه نویسی هم که البته خوب بود خیلی کند پیش میره، حالا کوووو تا من بتونم یک کلمه ناقابلشو تو سی ویم اضافه کنم.
ولی خب خوب چیزی میشه ها!
احساس می کنم دید درستی ندارم تو پیش بینی آینده و انتخاب هایی که می کنم، و اگه مامانم نبود تاحالا احتمالا تلف شده بودم!
مثلا رشته ای که انتخاب کردم، نمی دونم شایدهم چون وسطش ول می کنم ...
ملت الان یک یک دکترا دارن حالا از هر جهنم دره ای که شده ، من رفتم دنبال کار، بیا حالا کار هم از دستم در میره...
خیلی تیریپ ناله ام خودم می دونم. نقطه سرخط دوباره ناله ، هاها!
خیلی دلم می خواست مثل اکثر آدما اون آتیشه رو تو دلم داشتم همون که باعث میشه مغزشون و بکار بندازن و انرژی داشته باشن و حال بکنن از زندگی!
ولی خب من بیشتر در حال آبلوموف بازیم، البته که دیگه بچه داری باعث شده کمترکلا فکر کنم ولی باعث نشده آدم بشم.
با تنی خسته و مغزی که بیچاره در اثر کافئین نمی تونه آروم بگیره اینجا دارم ور میزنم و فردا صبح ساعت 6 مجبورم خسته به خاطر بچه جون بیدارشم.
این تابستون خدا بخواد می خوام چند تا مسافرت خوب بریم تا بچه جون 2 سالش نشده.
فرش خوب هم دلم می خواد.
خیلی فکر میکنم که برم ایران یا نه ؟ همش فکر میکنم که اگه خونه مامان یک آپارتمان تروتمیز نو بود حتما با سر می رفتم ولی با اون پله ها و بچه.... نمی دونم.
کاره هم هست و دوباره منت کشی برای اینکه فلان تبصره و ماده رو لطف کنن برات اعمال کنند!
از اون طرف اینجا هم بد نیست و با گواهینامه و رانندگی خیلی بهتر هم می تونه بشه.
شیطونه میگه اصلا چه کاریه خودمو به زحمت بندازم، کار خاصی هم که ایران ندارم.
خداوندا یعنی به من کار نمیدی؟
خدایااااا
این برنامه نویسی هم که البته خوب بود خیلی کند پیش میره، حالا کوووو تا من بتونم یک کلمه ناقابلشو تو سی ویم اضافه کنم.
ولی خب خوب چیزی میشه ها!
احساس می کنم دید درستی ندارم تو پیش بینی آینده و انتخاب هایی که می کنم، و اگه مامانم نبود تاحالا احتمالا تلف شده بودم!
مثلا رشته ای که انتخاب کردم، نمی دونم شایدهم چون وسطش ول می کنم ...
ملت الان یک یک دکترا دارن حالا از هر جهنم دره ای که شده ، من رفتم دنبال کار، بیا حالا کار هم از دستم در میره...
خیلی تیریپ ناله ام خودم می دونم. نقطه سرخط دوباره ناله ، هاها!
خیلی دلم می خواست مثل اکثر آدما اون آتیشه رو تو دلم داشتم همون که باعث میشه مغزشون و بکار بندازن و انرژی داشته باشن و حال بکنن از زندگی!
ولی خب من بیشتر در حال آبلوموف بازیم، البته که دیگه بچه داری باعث شده کمترکلا فکر کنم ولی باعث نشده آدم بشم.
با تنی خسته و مغزی که بیچاره در اثر کافئین نمی تونه آروم بگیره اینجا دارم ور میزنم و فردا صبح ساعت 6 مجبورم خسته به خاطر بچه جون بیدارشم.
این تابستون خدا بخواد می خوام چند تا مسافرت خوب بریم تا بچه جون 2 سالش نشده.
فرش خوب هم دلم می خواد.